باران که شدی مپرس این خانه کیست!

باران که شدی مپرس این خانه کیست

سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست

 

باران که شدی پیاله هارا نشمار...

جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست

 

باران،توکه از پیش خدا می آیی

توضیح بده عاقل و دیوانه یکیسن!

 

بر درگه او چونکه بیفتند به خاک

شیر و شتر و رستم و موریانه یکیست!

 

با سوره ی دل اگر خدارا خواندی

حمد و فلق و نعره مستانه یکیست

 

این بی خردان خویش خدا می دانند

اینجا سند و قصه و افسانه یکیست

 

از قدرت حق هرچه گرفتند به کار

در خلقت تو ، و بال پروانه یکیست

 

گر درک کنی خودت خدا میبینی

درکش نکنی ، کعبه و بتخانه یکیست

 

مهدی مختارزاده

 

The purple Moon/aynaz_hr

 

 

 

من یک دخترم

من یــــــــک دختـــــــــــــــــــــــرم و شجـــاعــــانــــــــــــــــــه می جنـــــــــگم

 

امـا نـه مـــــــرد و مــــــردانــــــــــــــه

 

بلـــکه مــادرانـــــــــــــــــــــه می جنــــــــگم

 

 

aramdel~/دل نوشته

 

The purple Moon/aynaz_hr

آفتاب می شود

نگاه کن که غم درون دیده‌ام

چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایهٔ سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب میشود

نگاه کن

تمام هستیم خراب میشود

شراره‌ای مرا به کام میکشد

مرا به اوج میبرد

مرا به دام میکشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب میشود

* *

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده‌ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پر ستاره میکشانیم

فراتر از ستاره مینشانیم

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه‌های آسمان

کنون به گوش من دوباره میرسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده‌ام

به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره‌ها جدا مکن

* *

نگاه کن که موم شب براه ما

چگونه قطره قطره آب میشود

صراحی سیاه دیدگان من

به لالای گرم تو

لبالب از شراب خواب میشود

به روی گاهواره‌های شعر من

نگاه کن

تو میدمی و آفتاب میشود

 

فروغ فرخزاد

 

دانلود دکلمه زیبای آفتاب می شود با صدای دلنشین مرحوم خسرو شکیبایی❤

 

The purple Moon/aynaz_hr

زبان آتش

تفنگت را زمین بگذار
که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
تفنگِ دست تو یعنی
زبان آتش و آهن
من اما پیش این اهریمنی‌ابزار بنیان‌کن
ندارم جز زبانِ دل
دلی لبریز از مهر تو
ای با دوستی دشمن

زبان آتش و آهن
زبان خشم و خون‌ریزی است
زبان قهر چنگیزی است
بیا بنشین، بگو بشنو سخن، شاید
فروغ آدمیّت، راه در قلب تو بگشاید

برادر! گر که می‌خوانی مرا، بنشین برادر‌ وار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تو
این دیو انسان‌کش برون آید

تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟
اگر جان را خدا داده است
چرا باید تو بستانی؟
چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر را
به شخاک و خون بغلتانی؟

گرفتم در همه احوال، حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را برادر جان
به زور این زبان‌نافهم آتشبار
نباید جست

اگر این بار شد وجدان خواب‌آلوده‌ات بیدار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار
تفنگت را زمین بگذار

 

فریدون مشیری

 

دانلود زبان آتش (تفنگت را زمین بگذار) با صدای زیبای مرحوم استاد محمدرضا شجریان❤

 

The purple Moon/aynaz_hr

 

چه کنم؟

از من چه مانده بعد تو جز نا توانیم

جز سنگ قبر خاطره روی جوانیم

بی عشق و بی عاطفه و هیچ وعده ای

ماندم چگونه سمت خودت می کشانیم

آن من که آزموده جهان را به عشق خویش

حالا برای همچو تویی امتحانیم

حال از نبرد بین تو اعتماد من

این از قمار من و زندگانیم

اگر برای ابد هوای دیدن تو نیافتد از سر من چه کنم؟

هجوم زخم تو را نمی کشد تن من

برای کشته شدن چه کنم؟

هزار و یک نفری به جنگ با دل من

برای این همه تن چه کنم؟

اگر برای ابد هوای دیدن تو نیافتد از سر من چه کنم؟

هجوم زخم تو را نمی کشد تن من

برای کشته شدن چه کنم؟

هزار و یک نفری به جنگ با دل من

برای این همه تن چه کنم؟

باید بمیری و نگویی دلت کجاست

درسی که داده ای به من از هم زبانیم

حالا که نیستی و نمی خواهیم بگو

حالا چرا به پای خودت می نشانیم

اگر برای ابد هوای دیدن تو نیافتد از سر من چه کنم؟

هجوم زخم تو را نمی کشد تن من

برای کشته شدن چه کنم؟

هزار و یک نفری به جنگ با دل من

برای این همه تن چه کنم؟

 

روزبه بمانی

 

دانلود آهنگ چه کنم با صدای زیبای سینا سرلک❤

 

The purple Moon/aynaz_hr

 

 

میشه خدارو حس کرد

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده

تو اضطراب عشق و گناه بی اراده

بی عشق عمر آدم بی اعتقاد می ره

هفتاد سال عبادت یک شب به باد می ره

یک شب به باد می ره

وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده  یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق عاشق تر از همیشه

هر چی محال می شد با عشق داره میشه

انگار داره میشه

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه ست

از لحظه های حوا*حوا می مونه و بس

نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه

شاید خدا قصه تو از نو نوشته باشه

از نو نوشته باشه

وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم ازعشق عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد با عشق داره میشه

انگار داره میشه

 

مرحوم افشین یداللهی

 

دانلود با صدای زیبای احسان خواجه امیری❤

 

The purple Moon/aynaz_hr

 

علم بهتر است یا ثروت؟

بارها و بارها بی درنگ به این سوال پاسخ دادیم

با تمام وجود پاسخ را علم میدانستیم

و اما اینک....

این جهان با ما چه کرد؟

زمانه با کودکانه هایمان چه کرد؟

چه شد که یکباره تمام قد علم را پس زده و اینبار از ثروت دفاع کردبم؟

چه شد که خطی بر روی تمام باورهایمان کشیدیم؟

شاید شرمندگی درون چشمان پیری سالخورده از گرسنگی طفل معصومش بود ؟

یا چشمان حسرت بار کودکی که بر روی ویترین های کنار خیابان بهت زده مانده بود؟

و یا کمرهایی که خم شد ،چشمانی که گریست ،دستانی که پینه بست و پاهایی که تنوان راه رفتن نداشت؟

و یا شایدهم دهانی که خشکید ، دلی که از کمبودهایش بارها گرفت و یا جگری که در حسرت نداشته هایش فقیرانه سوخت؟

 کامی که فریاد سکوت را رعدآسا سر میداد ؟ بغضی که در گلو مصرانه سنگینی می کرد؟ و یا قلبی که آخر ندانست شِکوِه دلش را نزد کی بَرَد؟

نمیدانم کدام یک دل هایمان را خانه احزان کرد، نمیدانم کدام یک اینگونه قلب هایمان را لرزاند ! اما میدانم که احساسمان درد می کند!

می گویند پول چرک کف دست است و بودنش خوشبختی نمیاورد! نمیدانم،شاید هم درست باشد!

اما این را به خوبی می دانم که نبودنش بدبختی و حسرت میاورد!

مرهم دل رنج دیده، ایمان و امید است و بس!

و من امیدوارانه در انتظار یافتن دوباره باورهایم خواهم ماند!

 

aramdel~/دل نوشته

 

 

 

The purple Moon/aynaz_hr

 

 

زندگی شیرین

گذشـــــــــــته کــه حــالـــــــــــــــــم را گـرفـتــــــــــــــــــه استـــ

 

آیـــــــــنـده کـــه حـالـــــــــی بـــــرای رسیـــــــدنـش نـــــــــدارم

 

و حـــال هـم حــالــــــــــــــــــــــــم را بــــــه هـــــم مــیــزنـــــــــــد

 

چـــه زنــــــــــــــــدگـی شیــــــــــــــــــریـنـی…

 

هـمیـن استـــــــ کـــــــــه هــنـــــــــوزم لبـــــخــــــنـدم درد مـی کنــــــــــد!

 

 

 

aramdel/دل نوشته

 

 

The purple Moon/aynaz_hr

چی میشه؟

چی میشه که دیگه هیچی برات مهم نیست؟

چی میشه که دیگه هیچی خوشحالت نمیکنه؟

چی میشه که آدم دچار یک روزمرگی ابدی میشه؟

چی میشه که زنده ایم ولی زندگی نمیکنیم؟

چی میشه که مدتهاست خاطره ای نداریم؟

چی میشه که از یک جایی به بعد گریه نمیکنیم؟

چی میشه که از یک جایی به بعد حتی آهنگ و موزیکم حالتو خوب نمیکنه؟

چی میشه که فقط دلت هوای نوحه گوش کردن میکنه؟

چی میشه که تنها چیزی که آرومت میکنه یک سکوت خیلی طولانیه؟

چی میشه که دل تنگ کسی میشی که تاحالا ندیدیش؟

چی میشه که صبح بیدار میشی ولی از باز کردن چشمات ناراحت میشی؟

چی میشه که دوست داری از رویات هیچوقت بلند نشی؟

چی میشه که قلبت انقدر آشوبه و ظاهرت آروم؟

چی میشه که هیچوقت کسی از دلت خبر نداره؟

چی میشه که با غم های تو دلت سخاوتمندانه لبخند میزنی؟

چی میشه که غم هات قاتل قلبت میشن؟

چی میشه که اینجوری میشه؟

 

aramdel~دل نوشته روزانه

 

 

The purple Moon/aynaz_hr

 

سرگذشت من (از زبان یک پاک کن)

صورت سفید و برفی داشتم  با اندامی ورزیده و خوب ،روزی از از میان آن همه رنگ های زیبا، دست تقدیر من را انتخاب کرد و مرا مجبور به ترک دیار و دوستان خود کرد.در فکر فرو رفته بودم چرا که در زیر این آسمان لاجوردی دیگر من هم نقشی داشتم گویی گلی زیبا بودم که نور لطیف و زیبای خورشید آرام آرام چشمان کوچکش را نوازش کرده بود .دیگر من وارد عرص وجود شده بودم،امید داشتم بتوانم نقش خودرا به درستی ایفا کنم و سرپوشی بر روی خطای دوستانم باشم.

خانه جدید من یک جامدادی صورتی زیبا با نقش و نگارهای آبی بود،هم نشینان من ،یک مداد قدبلند با پوستی تیره و تقریبا مشکی و با لباسی زرد رنگ با نقش های قهوه ای بود ،همچنین دو خواهر و برادر خودکاری زیبا از خانواده کنکو، که یکی جوانی برومند با کت و شلوار آبی و دیگری بانویی زیبا و آراسته با پیراهنی قرمز بود که خانه جدیدم را برایم دوست داشتنی تر می کردند.

 در سمت دیگر مدادی با پوشش روزنامه ای و با چهره ای خوش فرم و جذاب به من لبخند می زد !و اما بهترین ترین دوست من اتودی با جامه سبز رنگ بود که از همان ابتدا بسیار با یکدیگر صمیمی شدیم ، و در نهایت مردی زیبا با قدی بلند و رعنا و پوستی سفید که مغرورانه به من نیشخند میزد را دیدم که بعد ها فهمیدم او دوست و همکار نزدیک خانواده کنکو بوده است.

سالها گذشت با تلخی ها وشیرینی ها ، در ابتدا مغرور بودم زیرا خطای دوستانم را پاک می کردم و گمان می گردم خود منزه هستم و آنان اند که  همیشه خطاکارن ، اما روزگار سرافکنده ام کرد مغرور بودم و کوچک وحقیرشدم !بعد از آن خود نیز خطاکار شدم به جای پاک کردن اشتباه دیگری،خود اشتباه کردم !لکه ای بر صفحه سفید دفتر نهادم ،خواستم که آن را پاک کنم اما نشد و بیشتر خطا کردم !به تار مویی بند بود من آن را پاره کردم.

دیگر ندیدم چه شد،از خجلی به سویی رفتم!از دوستان خود شنیده بودم که سرانجام ما مردن نیست بلکه سرنوشت ما تنهایی وگم شدن،و یا ذره ذره جدایی تکه هایمان است ،دعا کردم که دیگر به خود غره نشوم و دوباره به دیگران کمک کنم و بتوانم خودرا از این گرداب تنهایی رها سازم!به خوابی عمیق رفتم و بعد از ساعتها به آرامی و با ناامیدی بسیار چشمانم را باز کردم و ناگهان خودرا در جای غریبی دیدم ! در یک جامدادی وصله دار با مدادهایی که بیش از یک یا دوسانت از من بلند تر نبودند.با آن کوچکی که داشتم اما صفحه نقاشی کودکی را پاک می کردم که به تازگی الفبای زندگی را آموخته بود و با آن حقارت من از داشتنم خدارا شکر می کرد

دیگر از سرنوشتم خشمگین نبودم بلکه خدارا همواره شاکر بودم که خوشبختی حقیقی را به من نشان داد. با آنکه قبل از آن زندگی راحت تری داشتم اما تا به حال از بودنم انقدر خوشحال نبودم.

aramdel~

 

The purple Moon/aynaz_hr

این متن ادبی رو سال دوم دبیرستان با موضوع جانشین سازی نوشتم امیدوارم از خوندنش لذت ببرید و نظراتتون رو حتما بهم بگین❤